شهیدی که در جبهه ترور شد
سردار شهيد «علی غيور اصلی» که تهديدی عظيمی برای پيشبرد اهداف منافقین و رژیم بعثی در خاک ايران به شمار می رفت با منفجر کردن بمبی در ماشين حامل وی و ایجاد جراحت های فراوان، به فیض شهادت نایل آمد. این ترور پس از یکی از عملیات های غیورمندانه اش و گرفتاری نیروهای بعثی در تله ای هوشمندانه او اتفاق افتاد و سنگینی بار این شکست، دشمن را به ترور این شخصیت واداشت.
سردار شهيد علي غيور اصلي، چهارم بهمن ۱۳۳۱ شب اربعين حسيني در مشهد به دنيا آمد. طفلي آرام، خوش روزي و خوش چهره بود. خانواده علي از نظر اقتصادي در وضعيت مطلوبي قرار نداشت و او در ۴ سالگي با متارکه پدر و مادرش، ناملايمات بيشتري متحمل شد. چند سالي را نزد مادر رشد يافت و سپس تحت سرپرستي پدرش قرار گرفت. اعتماد به نفس خصوصيتي دايمي در وي بود که از دوران کودکي به مدد آن مشکلات را از ميان برميداشت و هميشه اين ويژگي در کنار ادب و مهرباني اش باعث جذب ديگران مي شد و اين گونه حس محبت و احترام افراد را نسبت به خود برمي انگيخت.
از ۶ سالگي فرايض ديني را به خوبي انجام مي داد. پيش از دبستان مدتي به مدرسه ملي رفت و سپس در ۷ سالگي درس و مدرسه را به طور جدي آغاز کرد. با علاقه درس مي خواند و از قدرت درک خوبي برخوردار بود. روحيه فعال و اجتماعي داشت و علاوه بر اين که کمک موثري در کارهاي منزل به حساب مي آمد، در اوقات فراغت حرفه نجاري را فرا گرفت. در کنار اين فعاليت ها به ورزش فوتبال (که بسيار مورد علاقه اش بود) مي پرداخت و در نوجواني مدتي در باشگاه ورزشي بود. علي غيور اصلي پس از اتمام دوره راهنمايي به تهران عزيمت کرد و در واحد تيپ نيروهاي ويژه هوابرد ارتش استخدام شد.
او بسيار زيرک و سخت کوش بود و پس از اين که دوره هاي متعددي را در داخل کشور گذراند، براي تکميل تجربيات نظامي به چند سفر خارج از کشور از قبيل آلمان، ايتاليا، مصر و اردن فرستاده شد و علاوه بر آشنايي هر چه بيشتر با مسائل و تاکتيک هاي نظامي اين فرصت را يافت تا فرهنگ هاي مختلف را از نزديک مشاهده کند. با تواضع و متانت در رفع مشکلات ديگران از تجربيات خود سود مي جست و از هيچ تلاشي فروگذار نبود.
در سال ۱۳۵۲ به سبب شناختي که به واسطه رابطه فاميلي از خانم طاهره دانشمندي داشت، ايشان را براي ازدواج انتخاب کرد و زندگي مشترک را در منزلي استيجاري در تهران آغاز کردند. حاصل اين ازدواج دو فرزند به نام هاي شادي (متولد سال ۱۳۵۴) و محمد علي( متولد سال ۱۳۵۹) بود.
غيور اصلي در تمام دوران زندگي اش بسيار به مذهب و اعتقادات ديني اش اهميت مي داد و اطرافيانش را به نماز اول وقت توصيه مي کرد. فرزند شهيد در خاطره اي به اين ويژگي او اشاره مي کند: «پدرم هر وقت در منزل بودند، نماز را با هم برگزار مي کرديم. ايشان جلو مي ايستاد و من و مادرم پشت سرش نماز را اقامه مي کرديم.» مادر علي، از او به عنوان انساني وارسته ياد مي کند و برادر وي در مورد عقايد و روش زندگي اش مي گويد: «خدمت در ارتش، موقعيت هايي که به دست مي آورد و جو حاکم بر ارتش آن زمان هرگز در عقايد و روش زندگي او تغيير ايجاد نکرد.
ساده زندگي مي کرد. به بزرگ ترها خيلي احترام مي گذاشت هميشه از لحاظ رفتاري جلوتر از همه بود. از قدرت جذب بالايي برخوردار بود.»
صراحت بيان داشت. توصيه او هميشه اين بود: «مواظب باشيد، خطرات همه جا هست. فقط با انسان مومن و واقعي دوستي کنيد و از افراد بي اعتقاد دوري نماييد.» بسيار صحيح و با قرائت نماز مي خواند و به همين دليل در ارتش به او نظر مساعدي نداشتند. ارتش به مرور، همزمان با آشنا کردن هر چه بيشتر او با مسائل نظامي، فرصت انديشيدن به ظلم ها و نابساماني ها ( که ناشي از يک رژيم ديکتاتوري بود) را هم به وي داد.
غيور اصلي که علاقه زيادي به مطالعه کتاب هاي تاريخي و تاريخ اسلام داشت، به آثار استاد شهيد مطهري جذب شد و مصرانه سخنراني هاي ايشان را دنبال مي کرد. همزمان با انقلاب به سبب تحولاتي که در غيور اصلي ايجاد شده بود، ارتش از جانب او احساس خطر مي کرد و او را با تمام تجربياتش به لشکر ۹۲ زرهي اهواز انتقال داد. او روحيه بسيار بالايي داشت و به گفته فرزندش: « اهل عمل بود و هرگز در مقابل مشکلات عقب نشيني نمي کرد.»
مدتي در برخي کشورهاي عربي عليه رژيم دست به فعاليت هايي زد. سرانجام در جريان جشن هاي ۲۵۰۰ ساله رژيم شاهنشاهي، به همراه يک تشکيلات مذهبي- اسلامي قصد ترور شاه را داشتند، که موضوع فاش شد و علي موفق به فرار گرديد. پس از آن به مدت يک سال با وانت در بين شهرهاي مختلف به کار مشغول بود و خانواده اش تا مدتي از وي بي خبر بودند. تا اين که در اوايل سال ۱۳۵۷ دستگير و به بازداشتگاه دژبان اهواز منتقل شد. طي مدتي که محاکمه مي شد، در بند مشترک بود. به دليل تاثير گذاري بر نظاميان و تشويق آنان به فرار از ارتش براي پيوستن به نيروهاي انقلابي به بند انفرادي انتقال يافت. وي در طي آن دوران دفتري از اشعار خود تهيه کرد.
پس از چند ماه حکم اعدام غيوراصلي صادر شد اما با پيروزي انقلاب اسلامي به همراه ديگر زندانيان سياسي، آزاد شد و مدتي بعد به همراه علي شمخاني، انجمن اسلامي را تشکيل دادند. او که استوار دوم نيروي زميني لشکر ۹۲ اهواز بود به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي پيوست و مسئول آموزش نظامي کل استان خوزستان شد.
علاقه زيادي به امام خميني (ره) داشت. از ايشان به عنوان هديه اي آسماني نام مي برد و سعي مي کرد هدف امام خميني(ره) را از انقلاب و مبارزه با استکبار بهتر درک کند و به ديگران هم انتقال دهد. با آغاز شورش هاي ضدانقلاب در کردستان و شرارت هاي ضد انقلاب عليه مردم به فرمان امام خميني(ره) به همراه بقيه نيروها به منطقه شتافت و با عارف شهيد (دکتر مصطفي چمران) با سعي و تلاش بي وقفه، نقشه هاي جنگي را طرح مي کردند و به اجرا مي گذاشتند. پس از اين که تا حدودي امنيت در منطقه برقرار شد، غيور اصلي بلافاصله به اهواز برگشت و بدون لحظه اي استراحت، دوباره به کار پرداخت.
او استراحت را در آن شرايط بحراني جايز نمي دانست و مي گفت:« کار براي خدا ساعت مشخصي ندارد. بايد همگي خالص و مخلص باشيم و فقط براي او کار کنيم و براي تداوم اين انقلاب اسلامي، همه از زن و مرد و کوچک و بزرگ بکوشيم و از جان و مالمان براي آن سرمايه گذاري کنيم.»
پس از مدتي به عنوان فرمانده عمليات سپاه اهواز، با حفظ مسئوليت قبلي (فرمانده آموزش نظامي استان) منصوب شد.
طبق خصلت هميشگي اش کارها را به نحو احسن انجام مي داد و غرور و تکبر از منفورترين صفات، نزد وي بود. در آن دوران تحولات عميق تري در وي مشاهده مي شد. به گفته همسرش: او بسيار سجده مي کرد و با حال و هواي خاصي، صداي گريه و ذکر الهي العفو او بلند بود. او امر به معروف را از خانه به جامعه گسترش داد و هميشه با رفتارش به ديگران پند مي داد تا مبادا باعث رنجش آنان شود.
فرزندش از قول يکي از هم رزمانش نقل مي کند: يک روز علي وارد محل کارش شد و آن جا را بسيار نامرتب و به هم ريخته يافت. فورا بدون توجه به موقعيت خود مشغول مرتب کردن آن محل شد و به اين ترتيب همه را با خود همراه کرد.
اوقات فراغت او هر چند اندک، در آن زمان بيشتر در مجالس مذهبي، دعاي کميل، رسيدگي به خانواده و نوشتن جزوه هايي در رابطه با آموزش نظامي مي گذشت که در اين زمينه دو جزوه کامل از ايشان به جا مانده است.
وي موفق شد تعدادي از عوامل نفوذي گروه هاي ضدانقلاب را، از جمله مهندسي که در کنار لوله هاي نفت اقدام به بمب گذاري مي کرد، به دام بيندازد. در روزهاي آغازين جنگ تحميلي نقطه عطفي را در تمام فعاليت هاي خود به وجود آورد. زماني که دشمن بعثي به آساني وارد خاک ايران شد و به نزديکي شهر اهواز رسيد، با توجه به اين که تمام پشتوانه هاي شهرهاي ديگر از جمله انبار مهمات در اهواز مستقر بودند، سقوط اين شهر به منزله سقوط بقيه مناطق بود. در اين شرايط غيور اصلي با روحيه قوي و تزلزل ناپذير به منطقه شتافت. همرزم شهيد در خصوص نحوه عملکرد وي مي گويد: من با غيور اصلي، نيروها را سازماندهي کرديم و او از زير پل نيروها را اداره مي کرد.
همرزم ديگري مي گويد:« آن شب او صحبت عجيبي براي بچه ها کرد و حال و هواي خاصي داشت. مي گفت: برگشتي در کار ما نيست. اگر هيچ کس نيايد، خودم تنها مي روم. همان تعداد کم نيروهاي بسيجي و پاسدار (که درمحل بودند) همگي با او همراه شدند، با چند قبضه آر.پي.جي ، مهمات اندک و نقشه اي که غيوراصلي طراح آن بود.»
يکي ديگر از همرزمان، از قول شهيد جواد داوري وقوع عمليات را اين گونه نقل مي کند: غيوراصلي آرام بالاي تپه ها قدم مي زد و دشمن لحظه به لحظه نزديک تر مي شد. اما هنوز دستور آتش نداده بود. يک لحظه در من تزلزل ايجاد شد. با خود گفتم، شايد غيور اصلي با دشمن تباني کرده باشد. بعد شروع کردم به داد و بيداد و سر وصدا. اما او همچنان روي تپه قدم مي زد، شايد مي خواست به ما روحيه بدهد. دشمن که به ۱۰ متري رسيد، دستور شليک داد. دشمن غافلگير شده بود و به گمان اين که با لشکري مجهز و عظيم روبه رو شده، ۹۰ کيلومتر عقب نشيني کرد».
غيور اصلي، با باز کردن لوله هاي آب، تانک هايي را که در زمين هاي مزروعي پراکنده شده بودند در گل نشاند. در آن عمليات ( که اولين شبيخون به دشمن به شمار مي رفت) غافلگيري نيروهاي بعثي به حدي بود که اسراي عراقي بعد در اظهارات خود اشاره کرده بودند: ما گمان کرديم نيروهاي شما اجازه دادند که سهل و آسان به نزديک اهواز برسيم ، اما ما را در اين تله به دام انداختند.
منافقين که غيور اصلي را، تهديدي عظيم براي پيشبرد اهداف خود در خاک ايران يافته بودند صبح روز بعد از عمليات، که ۴۰ تن از نيروها را براي عمليات بعدي سازماندهي کرد و عازم سوسنگرد شد تا تدارکات نيروها را آماده کند، با منفجر کردن بمبي در ماشين حامل وي، باعث شدند از ناحيه سر، شکم و پا به شدت آسيب ببيند که در تاريخ 1359.7.9 در بيمارستان سوسنگرد به فيض عظيم شهادت نايل شد.
وصيت نامه اي از شهيد غيوراصلي در دست نيست. اما اطرافيان راه و روش زندگي او را يادآوري مي کنند.
برادر شهيد مي گويد: علي حتي در سخت ترين شرايط زندگي چهره اي عبوس نداشت و ناراحتي خود را بروز نمي داد.
هميشه سعي مي کرد در رفع مشکلات و سختي هاي ديگران به آن ها کمک کند بعد از شهادتش فهميدند که شبانه و به طور مخفيانه به افراد مستحق کمک مي کرده است.
شهادت او تاثير عميقي بر اطرافيانش داشت. به طوري که پس از او تعدادي از افراد فاميل اسلحه او را زمين نگذاشتند و به جبهه ها شتافتند. پيکر پاکش در بهشت زهرا(س) تهران به خاک سپرده شده است.
منبع: فرهنگنامه جاودانه هاي تاريخ (زندگينامه فرماندهان شهيد استان خراسان) «نوشته سيدسعيد موسوي ، نشر شاهد، تهران - ۱۳۸۵»