شهید علی اکبر اقبالی زارچ 20 فروردین 1343 در شهر زارچ از توابع شهرستان یزد به دنیا آمد و تا سطح یک حوزه تحصیل کرد و طلبه بود. پدرش محمد کارگر کارخانه بود و مادرش معصومه نام داشت. با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان بسیجی با سمت مبلغ و تک تیرانداز راهی جبهه های حق علیه باطل شد. سرانجام 18 اردیبهشت 1361 در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش خمپاره به پهلو به شهادت رسید. پیکرش در گلزار شهدای باغ رضوان زادگاهش به خاک سپرده شد.
وصیت نامه:
«بسماللهالرحمن الرحیم فَلْیُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یَشْرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا بِالْآخِرَةِ ۚ وَمَنْ یُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا» (آیه 74 سوره نساء)
پس کسانی باید در راه خدا جهاد کنند که (دست از جان شستهاند و) زندگی این جهان را به آن جهان میفروشند. و هر کس در راه خدا جهاد کند و کشته شود یا فاتح گردد، زود باشد که او را اجری عظیم دهیم.
با درود فراوان به پیشگاه حضرت صاحبالامر امام زمان (عج) و نایب بر حقش و باسلام به ملت شهیدپرور ایران وصیتنامهام را آغازمی کنم. به امید اینکه به مقام والاى شهادت نایلآیم. انشاالله.
سلام من به شما اى پدر و مادرم که فرزندتان را ابراهیموار به جبهه حق علیه باطل فرستادید مرا از شیره جانتان تغذیه کردهاید مخصوصا تواى مادرم که لیلىوار على اکبرت را به میدان نبرد فرستادى. درود من به شما که مال حلال خوردهاید که فرزندانتان قابل این مقام باشد و قابلیت این مسئولیت بزرگ را داشته باشند که از حریم مقدس قرآن و اسلام عزیز و مملکت امام زمان و از نوامیس ملت مسلمان دفاع کند آفرین بر شما.
اما پدرم و مادرم بدان که اگر من بدون اجازهتان به جبهه آمدم این وظیفهام بوده که عملى کردهام و وظیفهام را انجام دادهام و مسئولیت شما بعد از شهادتم این است که بلکه درخواستم از شما این است که موقعى که من شهید شدم دنباله جنازهام گریه وزارى نکنید چرا؟ چونکه با گریه کردن شما و جریحهدارکردن قلب پاکتان دشمنان اسلام، دشمنان قرآن، دشمنان امام زمان و نایب برحقش خوشحال مىشوند و این امکان را دارد که گریه شما باعث این شود که از درجه شهادتم کم گردد. آخر شما فکر کنید که انسان باید بمیرد چرا طورى نمىمیرد که مرگش باعث عزت شود و در راه خدا و براى خدا کشته نشود چونکه ما در زندگیمان کارى براى خدا و اسلام و قرآن نکردهایم. امر به معروف کردهایم؟ نکردهایم. نهى ازمنکر کردهایم؟ نکردیم. من که هرچه فکر مىکنم زندگیم بجز گناه چیز دیگرى ندارد لذا به این خاطر بود که عازم جبهه شدم که بلکه این خون ناچیزم باعث آبیارى درخت نو رسیده انقلاب اسلامى ملت مستضعف ایران گردد.
در پایان از شما درخواست مىکنم که اگر من را از دستدادید متأثر نباشید و راه مرا که انشاالله راه حسین است ادامه دهید. آخر شما پیرو حسینى هستید که تمام زندگانیش را در راه اسلام داده در آن لحظات آخر که تمام یاران و سربازانش کشته و شهید مىشوند آن سربازشش ماههاش را مىآورد و فداى اسلام مىکنند. به هرحال بلند شوید و امام را تنها نگذارید دنبالهرو روحانیت مبارز باشید به پیش بروید من که هنوز چند برادر دیگر دارم آنها راهم را ادامه دهند و شما هرگز مزاحم جبهه رفتنشان نشوید بلکه ایشان را تشویق کنید تا به اسلام و قرآن کمک کنند. شما هنوز جنگهاى بزرگى درپیش دارید خوش بحال شما که در آینده نزدیک در راه گرفتن قدس عزیز قدم برمىدارید هرچند که این راه هم ابتداى گرفتن بیتالمقدس است.
و اما بعد پدرم و مادرم مانند کوه درمقابل مصائب استقامت کنید از هیچ چیز نهراسید مگر الله، پشتیبان ولایت فقیه باشید که به یارى خدا پیروز خواهید بود و اگر پشتیبان ولایت فقیه بودید سعادت دنیا و آخرت نصیبمان خواهد بود والا گمراه خوهیدشد. دیگر عرضى ندارم فقط به مدت دو ماه نماز قضا دارم و روزه اصلا قضا ندارم و قرض هم هرچه فکرکردم کسى طلبم ندارد فقط مقدارى طلب چند تا از بچههاى طلبه دارم که اگر دادند مىگیرید والا حلالشان باشد و حتما به مدرسه بروید و بگویید که هرکس طلبم داشته پیشتان بیایید و بگیرد و مقدارى هم کتاب داشتم که هرکدامش به درد برادرانم می خورد بردارند و بقیهاش را به کتابخانه ولىعصر(عج) اهداکنند.
مسئله دیگر اینکه از تمام زارچ مىخواهم که اگر در این چند مدتى که در بین آنها زندگىکردم از دستم ناراحتى دیدند مرا ببخشند و از شما هم تقاضا دارم هرکس از من ناراحتى دیده و یا ناراضى است به هرطریق که شده او را راضى کنید. با همه وداع مىکنم و مىخواهم فقط با خود تنها باشم. خدایا به سوى تو مىآیم از عالم و عالمیان میگریزم تو مرا درجوار رحمت خود سکنى ده.
والسلام على عبادالله الصالحین