شماره همراه خود را وارد کنید
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید ، لطفا کد خود را وارد کنید:
میلاد ربیع زاده | میلادِ میلاد در صندوق
اواخر دی1398 بود که تلفنهمراهم زنگ خورد. صفحة گوشی را نگاه کردم، دیدم نوشته: حاجاسلام کریمی. چندماهی بود که از حاجی خبر نداشتم. خوشحال شدم و سریع جواب دادم. بعد از احوالپرسی، حاجاسلام گفت: «میلاد، بعدازظهر به لوکیشنی که برات تو واتساپ میفرستم بیا کارِت دارم.» بعد از حوالی ساعتسه بود که از محل کارم در خیابان میرداماد عازم لوکیشن شدم. به خیابان گاندی که رسیدم، وارد خیابان بیستویکم شدم و تا انتهای این خیابان بنبست ادامه دادم. به ساختمان شیشهای سبزرنگی رسیدم که لوگوی صندوق قرضالحسنة شاهد و داربستهای نصبشده روی نمای آن خودنمایی میکرد. وارد محوطة پر از نخاله و مصالح ساختمانی شدم. شنیده بودم که حاجاسلام ساختمان جدیدی برای صندوق شاهد خریداری کرده است تا کیفیت سختافزاری سازمان تحت مدیریتش را کنار افزایش رضایتمندی اعضا از خدماتش بالا ببرد و کارکنان را از انتهای بنبست خوشبختی به خیابان گاندی کوچ دهد. وارد طبقة همکف شدم و با حاجی و تعداد دیگری که اطرافشان بودند، مواجه شدم. جز حاجاسلام، فقط دونفر را میشناختم: یکی دکتر صفری، رئیس ادارة هنری مرکز دانشپژوهان و دیگری آقای مرادی، از مدیران صندوق شاهد که در روزهای ابتدایی انتصاب حاجاسلام کریمی در دفتر ایشان او را دیده بودم. بعد از صرف عصرانهای که تدارک دیده بودند، همراه حاجاسلام و دیگر همراهان، بازدیدی از طبقات داشتیم. به طبقة سوم که رسیدیم، دکتر صفری با حاجاسلام مشغول صحبت درخصوص انتخاب اتاق شدند. آنجا بود که متوجه شدم دکتر صفری میخواهد به صندوق شاهد مأمور شود و بهعنوان مدیر فرهنگی شروع به کار کند. در حال خودم بودم که یکهو حاجاسلام گفت: «میلاد، یه اتاق انتخاب کن.» گیج شدم که من چرا اتاق انتخاب کنم! احساس کردم شبیه بازی است و همینجوری گفتم: «این اتاق!» اتاقی که در مجاورت اتاق انتخابشدة دکتر صفری بود. بازدید ساختمان که تمام شد، حاجاسلام مرا کنار کشید و گفت: «میلاد، موقعیت کاریت چطوریه؟ میتونی بیای صندوق کار کنی؟» خوشحال شدم که چنین پیشنهادی از طرف حاجاسلام به من شده است؛ چون قلباً دوستش داشتم و همیشه مشتاق کارکردن با او بودم؛ اتفاقی که در مرکز دانشپژوهان هم تا پای انجامشدن رفت، اما نشد که بشود، ولی حالا با تغییر شرایط داشت میشد. بدون اینکه بپرسم برای چه حوزهای و چرا، سریع گفتم: «آره، مشکلی ندارم. میتونم استعفا بدم.» همین مکالمة کوتاه، شد سرآغاز داستان من در صندوق قرضالحسنة شاهد.
اول بهمن1398 بهطور رسمی کارم را شروع کردم؛ همان روز با حاجاسلام سابق که دیگر از آن روز، من هم باید مانند بقیة همکاران میگفتم: دکتر کریمی. درخصوص وظایف، مسئولیتها و شرایط کاریام، دکتر گفت: «میلاد، اگه دوست داشته باشی، میخوام کنار کمک به حوزة روابط عمومی، مسئولیت دیگهای بهت بدم و امور مشتریان صندوق رو راه بندازی.» درحقیقت خودم هم بدم نمیآمد از حوزة پرتنش، سخت و البته کمبهرة روابط عمومی خارج شوم؛ برای همین خوشحال شدم و گفتم: «اتفاقاً خودم هم نظرم روی تغییر حوزة فعالیتی بود.» هرچند نشد که بشود و با دست تقدیر، بعد از چندروز کار، بهطور رسمی مسئولیت مدیریت حوزة روابط عمومی به من سپرده شد. کار را شروع کردم، برنامههایم را با دکتر مطرح کردم. مشورت گرفتم و با هماهنگی، اقداماتی را که مهمترین آن طراحی و اجرای سایت جامع صندوق بود، استارت زدم. از مهندس احمدی که برنامهنویس بود و در مرکز دانشپژوهان و البته مرکز اسناد و انتشارات بنیاد سابقة آشنایی داشتم، دعوت کردم در این برنامه مرا همراهی کند و پیشنهادهای خودش را بدهد. ظرف چندروز با موافقت دکتر کریمی، کار شروع شد. در حین طراحی و اجرای سایت صندوق، دکتر ایدة راهاندازی مرکز آموزش صندوق را مطرح و عملیاتی کرد و از من خواست کنار کارهای خودم به خانم کریمی واحد که قرار بود مسئولیت مرکز آموزش را برعهده بگیرد، کمک کنم. کلاسها از اواخر بهمن شروع شد و رفتهرفته حجم کارهایم اینقدر زیاد شد که جزو اولین نفرها وارد صندوق و آخرین نفر خارج میشدم.
اسفند1398 شروع شد و سونامی کرونای ملعون را با خودش آورد. یکباره همهچیز تعطیل شد. تا اواخر اسفند به کار ادامه دادیم و یکباره محدودیتهای کرونایی و البته قرنطینهها آغاز شد. دکتر، طرح دیگری مطرح کرد برای سرگرمی خانوادة کارکنان در دوران قرنطینهای نوروز1399 و طبیعتاً مسئولیت بخشهایی از این برنامه را برعهده گرفتم. روزها و شبهای خاطرهانگیزی شد. کرونا و دلهرههایی که در جامعه رواج یافته بود، نگرانی از سلامت، پروتکلهای ناشناخته و... همه و همه کنار کار، باعث شد آن اتفاقات را الآن بهعنوان خاطرههایی عجیب و البته جالب بهیاد بیاورم.
حجم فعالیتها و اقدامات اینقدر زیاد بود که در این مجال نمیگنجد به تکتک آنها بپردازم؛ به همین دلیل در ادامه، تجربهها و خاطرات اساسی در صندوق را برای خودم یادآوری میکنم.
من ذاتاً آدم کنجکاو، اکتیو، عجول و البته کمصبری بودم، برخی از این ویژگیها مثبت و برخی دیگر منفی است. در صندوق و تحت مدیریت دکتر کریمی، اتفاقات تلخ و شیرین زیادی برایم رخ داد. سعی کردم با تمام توان و انگیزة عالی، کارها را پیگیری کنم. در برخی موضوعات موفق بودم و برخی دیگر نه. اما نکتهای که برای خودم ارزشمند بوده و هست، رشد فردیام بود. به گواه بسیاری از افرادی که شناخت کاملی از من دارند، ویژگیهای شخصیتی مثبتی دارم، اما متأسفانه نقاط تاریکی هم در من وجود داشت که گاهی آن نکات مثبت را پوشش میداد. دکتر اسلام کریمی یا همان حاجاسلام خودم، واقعاً در این مسیر دوساله، تأثیرات مثبتی در زندگی کاری و شخصی من داشت. در بسیاری از برههها واقعاً به من سخت گرفت، ناراحتم کرد، کمانگیزه شدم؛ ولی چون به ذات پاک او و خیرخواهیاش اعتقاد داشتم، تمام این سختیها را به جان خریدم. با وجودِ عجولبودن، در بسیاری از مواقع صبوری کردم تا ببینم آخرش چه میشود و دکتر میخواهد مرا به کجا ببرد؟ انصافاً هم هیچوقت اتفاقات بد برایم تداوم نداشت. بعد از سختیها و به محضِ رسیدن به ساحل آرامش، متوجه تأثیرات مثبت آن سختیها در کار و شخصیتم شدم.
دکتر اسلام کریمی، همواره در زندگیام نقش پررنگی خواهد داشت؛ چون کنار محبتهای قلبیاش به من، بسیاری از سختیهای زندگی را هم در عمل به من فهماند. میلاد ربیعزاده1400 نسبت به میلاد ربیعزاده1398 تغییرات بسیاری داشته است؛ دز صبوریام بالا رفته، میزان مطالعهام بهشدت تغییر مثبت داشته است و احساس میکنم در دوسال گذشته به اندازة دهسال پخته شدم؛ پختهشدنی که بهسختی حاصل شد. گاهی تا پای سوختن رفتم، اما شاطر این نانوایی، حواسش به من بود؛ برشتهام کرد، اما اجازه نداد بسوزم.
منشور ارزش صندوق قرض الحسنه شاهد افتخار دارد در راستای ترویج فرهنگ الهی قرض الحسنه، با حفظ عزت نفس و کرامت انسانی خانواده بزرگ شاهد و ایثارگر عضو، مطلوب ترین تسهیلات مالی را در کوتاه ترین زمان برای توانمندسازی و ارتقاء سطح کیفی زندگی ایشان اعطاء نماید.