شماره همراه خود را وارد کنید
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید ، لطفا کد خود را وارد کنید:
دکتر گودرز علی بخشی | از خودت بگو
مدتی وضعیت هایی را که کارکنان صندوق در فضای مجازی می گذاشتند، زیرنظر داشتم. با خودم فکر کردم که وضعیت های دوستان و کارکنان، تا حدودی می تواند معرف دغدغه های فکری، شخصی و شاید کاری یا خانوادگی آنها باشد. درباره برخی از همکاران، به یقین رسیدم که وضعیت هایشان یا پیام هایی که در گروه های مجازی وابسته به صندوق می گذارند، بخشی از هویت فکری یا سلیقه های فردی آن هاست. مثلا، در پیام های مدیرعامل می توان به وضوح امید به آینده یا تلاش برای تغییر را دید. به خواندن وضعیت های همکاران ادامه دادم؛ بخشی از فعالیت های روزانه ام شده است. وقتی پیام ها و وضعیت های جوان ترین عضو صندوق را دیدم، کمی آشفته شدم. پیام ها و وضعیت او را به صورت متوالی می خواندم. با خودم گفتم که با این سن وسال، چرا این همه یأس و ناامیدی در او وجود دارد! این روحیه برای ایشان خوب نیست. من هم که هیچ شناختی از او نداشتم. فقط می دانستم که به دستور مستقیم مدیرعامل استخدام شد. یقین حاصل کردم که این فرد باید ویژگی خاصی داشته باشد که مدیرعامل، بدون اینکه ایشان را برای مصاحبه نزد من بفرستد، استخدام کند. تصمیم گرفتم با او صحبت کنم. مدام فکر میکردم ام المصائب صندوق گودرز است، ولی با دیدن چهره امیرحسین، فهمیدم: نه بابا! این یکی داستان غم انگیزتری دارد. - خب امیرحسین از خودت بگو. چه خبرا؟ از کار و بارت بگو. امیرحسین: «ممنونم حاجی. خداروشکر. یه مدتی با آقای مرادی کار می کردم. الآن هم کارشناس اعتباراتم. کلا راضی هستم. خدا خیر بده دکتر کریمی رو. بعد از فوت بابا، داشتم گوشه گیر می شدم. فوتبال رو که با حمایت بابا نیمه حرفه ای شده بودم، کنار گذاشتم. دکتر منو صدا زد و دستمو گرفت. نان آور خونه شدم. اما هر کاری می کنم، نمی تونم مرگ بابا رو فراموش کنم. بابا که نه، رفیقم بود، دوستم بود. من هم بابا رو ازدست دادم، هم بهترین رفیقم رو». با خودم گفتم: «یافتم! اون هنوز با این قصه کنار نیومده». با او همدردی کردم. خیلی دلم می خواست به او بگویم: «منو جای پدرت فرض کن». اصلا می خواستم بغلش کنم و با او همدردی کنم، ولی نشد. تازه امیرحسین به خاطر وابستگی بیش ازحد به پدرش، تمام رسومات را هم نادیده گرفته بود. مثلا اجازه نداد که بعد از چهلم پدر، لباس هایش را مطابق سنت به دیگران ببخشند. دیدم خیلی باید صمیمانه تر با او حرف بزنم. گفتم: «امیرجان، مرگ حقه و ما هم چاره ای جز پذیرش مشیت الهی نداریم. یادت باشه تو تنها نیستی؛ مادرت، آبجی، همه به تو امید بستن. ناراحتی تو به اون ها هم سرایت می کنه. امیر به خودت بیا. دیگه از این وضعیت ها نذار». امیر وقتی فهمید که در فکرش هستم، تکانی خورد و گفت: «چشم حاجی، سعی میکنم». او بشاش و خوشحال از اتاقم بیرون رفت. تا مدتی از آن پیام های سوزناک خبری نبود. همدلی و همدردی معجزه کرد. البته ای کاش ادامه می یافت. امیر در کارش موفق است، ولی فکرش هنوز درگیر است. فکر می کنم یک مشاور قوی مانند: رضا شابهاری یا... بتوانند بیشتر به او کمک کنند
منشور ارزش صندوق قرض الحسنه شاهد افتخار دارد در راستای ترویج فرهنگ الهی قرض الحسنه، با حفظ عزت نفس و کرامت انسانی خانواده بزرگ شاهد و ایثارگر عضو، مطلوب ترین تسهیلات مالی را در کوتاه ترین زمان برای توانمندسازی و ارتقاء سطح کیفی زندگی ایشان اعطاء نماید.