شماره همراه خود را وارد کنید
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید ، لطفا کد خود را وارد کنید:
فرهاد نوری | امید
تیر1392 بود. مسئول صندوق، جناب آقای صدیقی، مرخصی بودند. مکان صندوق، خارج از بنیاد بهصورت ساختمان جداگانه با وسعت سیصدمتر، مکان قبلی بانک تجارت بود. دو در جهت رفتوآمد داشت، یکی از داخل حیاط بنیاد و دیگری از داخل کوچه پنجاهمتر پایینتر از درِ اصلی بنیاد. معمولاً خانوادهها از داخل حیاط مراجعه میکردند. بنده، تنها پشت باجه بودم، با آرامش مشغول ثبت فیشهای واریزی فرزندان معظم شاهد که میخواستند از بانکعامل وام بگیرند و میبایست لیستها را جهت ارائه به بانک آماده میکردم. چون تعداد فیشها زیاد بود، درِ داخل کوچه را قفل کردم و آن طرف باجه مشغول کار بودم. نزدیکهای ظهر بود، گفتم کسی نمیآید. کتم را درآوردم، یک تیشرت تنم بود. بعد از دهدقیقه، آقای خوشسیما و خوشتیپی با یک کیف باکلاس، در را زد. نخواستم در را باز کنم، چون کارم زیاد بود. دوباره در را زد؛ بهناچار باز کردم. فرمود: «شما کارمند اینجا هستی؟» گفتم: «بله، کاری دارید درخدمتم!» گفت: «فرزند شهیدم.» تحویلش گرفتم. در آن لحظهای که میخواست سؤالی بپرسد، مادر شهید پیر و خمیده، با عصایش در را زد. مجدداً سراغ در رفتم و بازش کردم. مادر شهید خستهای بود که نای صحبتکردن نداشت. گفتم: «مادر چرا تنها اومدی؟ کسی رو نداری؟» گفت: «وام نیاز دارم.» کمکش کردم و آوردم روی صندلی بنشیند. یک لیوان آب برایش آوردم. از بیوفایی روزگار و فرزندان گفت. چندثانیهای ساکت شد، بعد گفت: «درخواست وام دارم برای رهن خونه!» به آن آقا گفتم: «کارت رو بگو. نوبت شماست.» گفت: «عجله ندارم. کار مادر شهید رو راه بنداز!» وامش را بررسی کردم. مقدار کمی بدهکار بود. با رابط تماس گرفتم و گفتم: «فرم وام بنده خدا رو تکمیل کن و بفرست.» همان لحظه، حوالة پرداخت جهت صدور چک را آماده کردم. بعد از پذیرایی چای و شیرینی به مادر شهید و آن آقا، به دوستم در آژانس زنگ زدم و گفتم: «یه ماشین برام بفرست که مادرم رو تا دم درِ خونه برسونه.» آن آقا هی نگاه میکرد و به من خیره شده بود. افکار مختلفی از مغزم گذشت. کمی ترسیده بودم؛ چون مکان دنج بود و خلوت، من هم تک و تنها! مبادا برنامهای زیر سر داشته باشد. به خیال خودش که اینجا بانک است و پول هنگفتی اینجا نگهداری میشود! خودم را دلداری دادم که: «حریفم نمیشه. چون مرتب کشتی و بدنسازی میرفتم، بدنم آماده بود به خیال خودم. شاید اسلحه داشته باشه؟...» در فاصلهای که آژانس میخواست بیاید، به آشپزخانة کوچک رفتم. چیزی نبود، جز یک دسته تِی و یک کارد میوهخوری. کارد میوهخوری را برداشتم و گذاشتم جیب پشتی شلوارم. همان لحظه آژانس آمد. هنگام خموراستشدن و بدرقة مادر شهید، کارد میوهخوری از جیبم افتاد و آن آقا کارد را بلند کرد و گذاشت روی میز کارم... خلاصه مادر شهید را روانة خانه کردم. با کمی دلواپسی و نگرانی، آمدم روی صندلی نشستم. آن آقا چندتا سؤال پرسید در مورد مکان صندوق، مدیرکل کی هست، در مورد وام و بخشنامهها و... جوابش را دادم. خیالم راحت شد. نه بابا از جامعة هدف است! خطر رفع شده است. گفتم: «فرزند شهیدی، اسمت رو بگو نگاه کنم.» گفت: «منو میشناسی؟» گفتم: «نه، بجا نمیارم.» گفت: «من مدیرعامل، دکتر سفاهن هستم.» ای بدبختی! روی صندلی خشک شدم. رنگم پریده بود که چهکار کنم. از صورتم فهمید. بعد از خوشامدگویی، خواستم کتم را بپوشم. گفت: «بیخیال شو، نه کتت رو بپوش، نه استرس داشته باش. یه چای برای من و خودت بریز!» پنجدقیقهای باهم صحبت کردیم. از قبل میدانستم کرمانشاهی است؛ رفتم روی فاز کردیصحبتکردن. تعارف ناهار کردم، گفت: «میخوام برم استانداری، جلسه دارم...» بالأخره مکان صندوق را ترک کرد. نفس راحتی کشیدم و نگران از افکار خودم که حالا دکتر دربارة من و آن کارد میوهخوری که از جیبم افتاد، چه فکری میکند!؟ به هیچکس نگفتم. فقط به همسرم زنگ زدم که مدیرعامل سرزده آمده داخل اداره، واقعه را برایش توضیح دادم! او در جوابم گفت: «بدبخت شدی رفت! یه کاری برا خودت دستوپا کن!...» تا اینکه بعد از دوهفته، مدیرکل، آقای سلیمانی، صدایَم زد. بااسترس درِ اتاقش را زدم و وارد شدم. خیلی تحویلم گرفت و گفت: «آفرین نوری. چرا نگفتی دکتر اومده بود صندوق؟» گفتم: «حاج آقا چرا؟ مگه چیزی شده؟» گفت: «در جلسهای که با مدیران کل استانها داشتیم، دکتر سفاهن گزارشی از عملکرد صندوق ارائه داد؛ از صداقت کارکنان صندوق و تکریم و برخورد شما با جامعة هدف تعریف و تمجید کرد، من هم خوشحالم و به شما آفرین میگم.» خلاصه، روز کاری و ماجرای ورود دکتر سفاهن و کارد میوهخوری که همراه با استرس و خوشحالی بود، به پایان رسید. مدام این شعر را زمزمه میکنم:
در ناامیدی بسی امید است پایان شب سیه سفید است
منشور ارزش صندوق قرض الحسنه شاهد افتخار دارد در راستای ترویج فرهنگ الهی قرض الحسنه، با حفظ عزت نفس و کرامت انسانی خانواده بزرگ شاهد و ایثارگر عضو، مطلوب ترین تسهیلات مالی را در کوتاه ترین زمان برای توانمندسازی و ارتقاء سطح کیفی زندگی ایشان اعطاء نماید.