شماره همراه خود را وارد کنید
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید ، لطفا کد خود را وارد کنید:
رضا شابهاری | برشی از یک لبخند
از وقتی که صندوق آمدهام (سهسالی میشود)، این اولین مأموریت رسمی من به یک استان بود، استان کرمان. همراه مدیرمالی اعزام شدیم برای بازدید و بررسی عملکرد و سنجش و ارزیابی توان اداری کارکنان و تهیة گزارش.
روز هجدهم مهر1400، حوالی ساعت نه صبح، با کمی تأخیر. از هواپیما که پیاده شدیم، در همان نگاه اول، تصاویر و بنرهای بزرگ سردار سپهبد سلیمانی بود که به استقبالمان آمده بود و خوشامد میگفت به هر مسافری و بعد هم دوستان و همکاران استانیِمان بودند که منتظر ایستاده بودند روبروی درِ ورودی، خوشرو و خندان، با لباس رسمی صندوق و پلاکی بر یقة کت. پس از خوشوبش، سوار اتومبیلشان شدیم. اول قرار بود برویم زیارت گلزار شهدا و مزار شهید سلیمانی که با برنامة بعدازظهر جابجا شد.
از خود فرودگاه گرفته تا بنیاد شهید استان، تمام مسیر پر بود از تصاویر حاج قاسم و همرزمهایش و بیشتر از همه، این شعار بود به در و دیوارها: «ما ملت امامحسینیم.»
وقتی به بنیاد شهید استان رسیدیم، همة تصاویر ذهنیام رنگ باخت؛ بنیاد شهید، در انتهاییترین قسمت جنوب غربی شهر کرمان قرار داشت. جایی که اصلاً متناسب و در اندازههای شأن و منزلت جامعة هدف نبود. راه اصلی که مسدود بود و ناگزیر باید محله را دور میزدی تا برسی دم درِ ورودی بنیاد.
وارد بنیاد شدیم. از چند دالان رد شدیم. بعد، از سیزدهچهاردهتا پله پایین رفتیم به طرف زیرزمینی و اتاقی در گوشة سالن که با چیدمان چندتا صندلی جلوی در (جهت رعایت پروتکلهای بهداشتی) مانع تجمع میشدند داخل دفتر صندوق. چینش صندلیها و میز، همانطور بود که مدیرمالی میگفت در سفر قبل هم دیده و تغییری نکرده بود. رنگ اتاق، سبز چمنی با سقف بلند و چندتایی هم پنجرة نیمهباز و پشت به قبله (آنهم برای تهویة هوا) و درست چسبیده به سقف که دست نمیرسید و باید با چوبدستی، باز و بستهاش میکردی و محل کاری نیمهتاریک که بهزور لامپهای کممصرف آویزان از سقف، آن را مهیای خدمت کرده بود. این دفتر و اتاق، درست مقابل نمازخانة بنیاد بود و ظهر که شد، کلی رفتوآمد و سروصدا.
به نظر میرسد (با وجودِ گرهگشایی صندوق در امور مالی و مشکلات جامعة هدف که بسیاری از آنّها ارجاعی از طرف مدیرکل بنیاد است و مددکاری و...) خیلی توجهی به این بخش و عزیزان ندارند. این قصه را وقتی متوجه میشوی که مراجعان از راه میرسند با کولهباری از توقع و سرخورده از بالادستیها و کارمندان صندوق (همین دوسهنفر) ناگزیرند که همدلی کنند و آرامشان و بعد با کلی ترسولرز، موانع پرداختی را برایشان بشمارند و روزنة امیدی در دلشان باز کنند تا روز موعود.
جانبازی را دیدم که بهسختی با واکر خودش را رسانده بود به صندوق. پیرزنِ (مادر شهید) محلی را دیدم که در عین سادگی با لهجة شیرین کرمانی، شروع کرد قصة مشکلاتش را بازگوکردن (شاید برای چندمینبار بود). پدر و فرزندی که برای وامشان اقدام کرده بودند و در صف نوبت...
من شاهد یک روز کاری پرمخاطره بودم در اتاقک کنج زیرزمین بنیاد شهید و همکارانی که با حوصله و اشتیاق، در تلاش بودند. درست جایی روبروی دفتر صندوق روی یک دیوار، بنر قدی نصب شده بود از سردار سلیمانی که دست بر سینه داشت و چشم فروانداخته بود به تواضع و داشت لبخند میزد به همة آمدوشدها.
منشور ارزش صندوق قرض الحسنه شاهد افتخار دارد در راستای ترویج فرهنگ الهی قرض الحسنه، با حفظ عزت نفس و کرامت انسانی خانواده بزرگ شاهد و ایثارگر عضو، مطلوب ترین تسهیلات مالی را در کوتاه ترین زمان برای توانمندسازی و ارتقاء سطح کیفی زندگی ایشان اعطاء نماید.